امیر علی پسر خوشگل مامان و بابا امیر علی پسر خوشگل مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

.:.•*`همـــه هستـــی مامـــان و بابـــا`*•.:.

سر فصل خاطرات ما و نی نی...

   این اولین آپ نی نی وبلاگمه برای کوچولو نازم .. برای نی نی که هنوز تو راهه و ما بی صبرانه منتظر اومدنشیم.. نی نی خوشگلم... من و بابایی این وبلاگو برات درست کردیم..    تا از خاطرات این روزایی که تو هنوز بدنیا نیومدی و روزهایی که بدنیا میای برات بنویسیم .. تا وقتی بزرگ شدی بدونی    که چقدر برامون عزیز بودی وهستی ..  و چقدر دوست داریم و برای دیدنت ثانیه شماری میکنیم .. امیدواریم بتونیم بهترین بابا و مامان دنیا برات باشیم .. خدا رو شکر میکنیم که تو رو بهمون داد..   ...
4 ارديبهشت 1390

سفر...

  سلام عزیز دل مامان.. من و بابایی امسال روز ٨ فروردین رفتیم مسافرت .. با ماشین رفتیم اصفهان   مسافرت ٣ روزه خوبی بود خیلی هم خوش گذشت فقط جای تو خالی بود.. ایشالا سال دیگه ٣ نفری با هم میریم مسافرت عزیزم  ..   من وبابایی خیلی دوست داریم..   ...
11 فروردين 1390

.:.•*`سال نو مبارک`*•.:.

      سلام به همه پدر و مادرهای عزیز..  قبل از هر آغازی خواستم سال جدید رو به همگی تبریک بگم...  امیدوارم لحظه لحظه های سال جدید براتون به شادی بگذره .. و در کنار بزرگترین نعمتهای خدا  فرزندان دلبندتون بهترین روزها رو داشته باشید..  الهی آمین..    ...
1 فروردين 1390

تو بهار زندگی ما هستی ...

   نی نی خوشگلم..  سال نو مبارک   این اولین آپمه در سال جدید  برای تو .. من و بابایی امسال اولین سفره هفت سین  زندگی مشترکمون رو انداختیم.. و لحظه سال تحویل برای سلامتیت دعا کردیم  و آرزو کردیم بتونیم بهترین بابا و مامان دنیا برات باشیم .. و قدر بزرگترین نعمتی رو که خدا بهمون داده رو بدونیم..  من وبابایی خیلی دوست داریم   تو بهار زندگی ما هستی ..     ...
1 فروردين 1390

نگرانی ..

  عزیز دل مامان  امروز ۷ اسفند بود امروز یه خورده کسالت داشتم .. خیلی نگران بودم به خاطر همینم دو روز بستری شدم تا تو سالم باشی.. ولی الحمدالله زودی خوب شدم امروز ۹ اسفند از بیمارستان مرخص شدم اگه بدونی تو این چند ماه چقدر حالت تهوع دارم خیلی اذیت میشم ولی به خاطر تو تحمل میکنم.. کاش زودتر این روزا بگذره تا بتونم صورت ماهتو ببیینم..   ...
9 اسفند 1389

اولین عکس نی نی خوشگلم....

  عزیزم .. امروز ۵ اسفند ۸۹ من و بابایی  با هم رفتیم سونوگرافی تااولین عکس زیبای تو رو ببینیم .. البته اول مامانی رفت دکتر تا جواب آزمایشو نشون بده و از اومدنت مطمئن بشه.. بعدم دکتر برام سونو نوشت .. بالاخره نوبتم شد من و بابایی  رفتیم تو اتاق  بعدم دکتر تو دستگاه تو رو به ما نشون داد..  و گفت که دو ماهته دقیقا ۸ هفته و چهار روز.. وقتی تو رو برای اولین بار دیدیم خیلی خوشحال شدیم بابایی هم بالای سرم وایساده بود و من و تو رو نگاه میکرد.. خیلی خوشحال بود من که نزدیک بود گریه ام بگی...
5 اسفند 1389

یک روز به یاد ماندنی...

  قشنگم..  من و بابایی امروز تو اولین روز مهر ماه..     سال ۸۹ پیوندمان را جشن گرفتیم و با قلبهایی سرشار از عشق .. و خوشی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم..   امروز یکی از به یاد ماندنی ترین روزهای زندگی ما بود ما باآرزوی بهترین و زیباترین  لحظه ها و خاطرات ..  و باامید به آینده ای روشن زندگی مشترکمان رو آغاز کردیم..     ...
1 مهر 1389